سفارش تبلیغ
صبا ویژن

گاه نوشته های (رها) محمد دلیریان
 
قالب وبلاگ

                                  ای دوست

ای دوست : من آن نیستم که نمایانم ،
ظاهر من غیر از لباسی بافته از سهل انگاری و زیبایی نیست که مرا از پرسش
های تو و تو را از فراموشی من در امان می دارد .

و اما "منی" که در من پنهان است و ادعا
می کند که من است ، رازی پوشیده است که در اعماق وجودم پنهان است و هیچ کس
جز من از آن خبر ندارد ، و بدین گونه تا ابد پنهان و مخفی می ماند .
ای دوست : از تو می خواهم که آنچه می
گویم تصدیق نکنی و به آنچه می کنم اعتماد ننمایی ، چون گفته هایم چیزی جز
صدای اندیشه هایت و اعمالم چیزی جز سایه ی آرزویت نیست .

ای دوست : وقتی می گویی " باد شرقی می
وزد " فورا با تو موافقت کرده و می گویم : " بله ، باد شرقی می وزد " چون
نمی خواهم بدانی که فکر من در امواج دریاست نه در بند باد . ولی تو افکار
قدیمی ات را با باد به هم می بافی و افکار عمیق مرا که ورای دریاهاست درک
نمی کنی . و خوب است که تو درک نمی کنی چون می خواهم به تنهایی بر دریا
قدم بگذارم .

ای دوست : وقتی روز تو با خورشید روشن
است ، نزد من ظلمت شب است ، با وجود این من از پشت پرده های ظلمت ، از نور
خورشید که بر قلل کوه ها می رقصد و از رقصش سایه های سیاهی بر دره ها و
باغ ها می اندازد ، می گویم . من از همه ی اینها می گویم . چون تو نمی
توانی ترانه های ظلمت مرا بشنوی و سایش بالهای مرا بین ستارگان و سیارات
نمی بینی . و انگار من نمی خواهم بشنوی و ببینی چون می خواهم شب را تنها
بگذرانم .

ای دوست : هنگامی که تو بر آسمانت صعود
می کنی من در دوزخم فرو می روم . با وجود این تو از آن گذرگاه سخت مرا می
خوانی : " ای دوست من ، رفیق من " و من جواب می گویم : " رفیق من ، دوست
من " چون نمی خواهم دوزخم را ببینی ، لهیبش چشمت را می سوزاند و دودش
مشامت را پر می کند . اما من نمی خواهم تو به دوزخ من بیایی و از همه چیز
گله کنی ، چون می خواهم در دوزخم تنها باشم .

ای دوست : می گویی به راستی و درستی و
زیبایی عشق می ورزی و من به پیروی از تو می گویم خوب است که انسان به خوبی
ها عشق داشته باشد ، ولی در دلم از محبت تو می خندم ، پنهانی می خندم چون
می خواهم به تنهایی بخندم .

ای دوست : تو مردی دانا ، هشیار و
بزرگواری ، نه ، تو مردی کاملی ، من هم به خاطر بزرگواری تو با دانایی و
هشیاری با تو سخن می گویم . من دیوانه ای دور از جهان تو و در عالمی دور و
غریبم  ولی دیوانگی ام را پنهان می کنم چون می خواهم به تنهایی دیوانه
باشم .

ای دوست ، تو دوست من نیستی ! ولی چگونه به تو بفهمانم ؟
راه من از راه تو جداست گرچه در کنار هم راه می رویم .

                                              جبران خلیل جبران

[ چهارشنبه 89/6/31 ] [ 1:31 عصر ] [ ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

امکانات وب


بازدید امروز: 60
بازدید دیروز: 7
کل بازدیدها: 215844